اگرچه به اعتراف تمامی صاحب نظران، ماهیت انقلاب اسلامی ماهیتی فرهنگی بوده و بر خلاف تمامی انقلابها که بر اثر تلنبارشدن فشارها و انفجار مطالبات اقتصادی صورت می گیرد، بر اساس مبانی متقن فکری و شالوده های مرصوص اسلامی بنانهاده شده اما متاسفانه هیچ گاه در طول تاریخ پس از انقلاب به عرصه فرهنگ - آن گونه که حق آن ادا شود - پرداخته نشده است.هرچند این نوشتار به دنبال ارائه تعریفی از مفهوم فرهنگ و مدیریت فرهنگی نیست اما به علت عینی نبودن مفاهیم علوم اجتماعی تلاش برای ارائه تعریفی که حرف آخر را در این عرصه زده و مورد توافق دانشمندان و پژوهشگران قرار گیرد حتی در صورت اراده نیز تلاشی نافرجام خواهد بود.درعین حال ذهنی بودن مفاهیمی این گونه نه تنها دلیل بر ناتوانی مطلق در ارائه تعریف نیست بلکه لزوم دست یابی به نوعی اشتراک بین الاذهانی ایجاب می کند قدرمتیقنات ممکن در کنار اجمالات ظنی ارائه شود.
فرهنگ مقوله ای است که فعالیت در آن - خصوصا مدیریت آن- به نوعی سهل و ممتنع است. سهل از آن رو که تصدی آن نیازمند تخصص عالی نیست و تنها برخورداری از ادبیاتی فریبنده و ارائه اصطلاحاتی مخاطب فریب کفایت می کند تا صاحب آن، خود را صاحب کرسی نظریه پردازی این عرصه بداند و ممتنع از آن رو که دست قریب به اتفاق مدیران فرهنگی نظام - صرف نظر از آمارهای خود فریبنده و گزارشات سالانه- پس از اتمام دوران مسئولیت به غایت تهی است.